#حریر_شیدایی_پارت_4
_بله !
_سلام ! حالت خوبه ؟
_سلام. ممنون شما ؟
_ فرزادم یاسمن خانوم ! شرمنده مزاحم شدم. می خواستم اگه ممکنه ببینمتون !
کمی مکث کردم که باعث شد فرزاد فکر کنه ارتباط قطع شده
_ الو ! یاسمن خانوم !
_ بله ! بله ! ببخشید.. امروز بعد از کلاسم می تونم بیام !
خلاصه باهاش قرار گذاشتم. ساعت 3 توی یکی از میدونای بزرگ تهران.
ساعت 3 سر قرار بودم. با 10 دقیقه تاخیر اومد. ماشینش پژو بود. خیلی جذاب تر از اونی که فکر می کردم بود. راستش اون شب خیلی بهش توجه نکرده بودم. خودمو آماده کرده بودم که بهش بگم: من نمی تونم باهات دوست بشم یا یه بهانه ای بیارم. مثلا اینکه با کسی دوست شدم و از این جور چیزا. ولی وقتی دیدمش زبونم قفل شد.
یه بلوز بافت یقه هفت کرم رنگ با شلوار لی آبی پوشیده بود و یه گردنبند هم به گردنش انداخته بود.
به محض سوار شدن باهاش دست دادم و شروع کردیم به احوالپرسی های معمول!
_خب خانوم خانوما کجا بریم ؟
_ هر جا دوست داری !
یه نگاهی به من کرد و گفت : باشه. الان می برمت یه جای خیلی قشنگ !
احساس کردم داریم از شهر خارج می شیم. گفتم : من باید ساعت 7 خونه باشما.
نگاه اطمینان بخشی بهم کرد و گفت : خیالت راحت ! ساعت 7 جلوی خونتونم. خوبه ؟
romangram.com | @romangram_com