#حریر_شیدایی_پارت_22


ببین نیلوفر من نمی خوام به همدیگه به چشم هوو نگاه کنیم. اصلا از این اسم بدم میاد. دلم می خواد دو تا دوست باشیم. من با فرزاد شرط کردم که به من دست نزنه. قرار شد من فقط یه همخونه برای تو و فرزاد باشم. من اونقدر فرزاد رو دوست دارم که همین که کنارش زندگی کنم و کنارش باشم برام کافیه!

گفتن اون حرف ها برام خیلی سخت بود. هر کلمه مثل تیکه سربی بود که به سختی از گلوم خارج می شد.

نیلوفر هم با چشمانی متعجب نگاهم می کرد و چیزی نمی گفت.

بعد از تموم شدن حرفام نیلوفر گفت:خیلی خوشحالم که اینطوری فکر می کنی. ولی تو نباید اینو از فرزاد می خواستی. تو هم به اندازه ی من حق داری. چرا می خوای فرزاد رو دو دستی تقدیم من کنی؟ اون می تونه مال هر دومون باشه.

_ می دونم. ولی این طوری راحت ترم. نمی خوام عذاب وجدان داشته باشم.

و برای اینکه دیگه ادامه نده با خنده گفتم: بسه دیگه. خب حالا چیکار کنیم؟ تا شب که فرزاد بیاد کلی حوصلمون سر میره!

یه روز که نیلوفر خونه نبود و منم کارام تموم شده بود و روی کاناپه ی توی سالن نشسته بودم و کتاب می خوندم شقایق زنگ زد:

_سلام عروس خانوم!

_سلام. خوبی؟

_قربانت.تو خوبی؟ چه خبرا؟ زندگی مشترک چطوره خانوم متاهل؟!!

خنده ام گرفت و گفتم:ای بد نیست. توام دیگه کم کم باید به فکر باشی.

_مگه دیوونه ام! نیلوفر چطوره؟ با هم کنار میاید یا نه؟

_خوبه. راستش من از فرزاد خواستم باهام کاری نداشته باشه. ازش خواستم فقط یه همخونه واسشون باشم.

_چی؟ یعنی چی؟ دیوونه شدی؟ مثلا می خوای با این کارا از خودگذشتگی کنی؟ این که عشقتو دو دستی تقدیم یکی دیگه کنی از خود گذشتگی نیست یاسمن خانوم! خفته! خاریه!

به خودم که اومدم دیدم گوشی تلفن توی دستمه ولی کسی پشت خط نیست. اصلا یادم نمی اومد کی با شقایق خداحافظی کردم. اصلا خداحافظی کردم یا نه! حرفای شقایق توی گوشم زنگ می زد: خفت! خاری!

ولی من از تصمیمم راضی بودم.

romangram.com | @romangram_com