#حریر_شیدایی_پارت_16


به محض رسیدن پشت یک میز خالی نشستم و منتظر اومدن نیلوفر شدم. خیلی دلم می خواست بدونم معشوقه ی فرزاد چه شکلیه. فرزاد هیچ وقت هیچ عکسی از اون به من نشون نداده بود. هر وقت ازش می پرسیدم میگفت : همه ی عکساشو پاره کردم.

توی افکار خودم غرق بودم که دستی روی شونه ام نشست.

سرمو بلند کردم و دختر جوانی رو دیدم که کنارم ایستاده. با نرمی گفت: شما یاسمنی ؟

گفتم : آره.

باهاش دست دادم و رو به رو نشست.

به چهره اش نگاه کردم. صورتی کشیده. پوستی سفید با چشم هایی که بین طوسی و سبز بود.

یه مانتوی مشکی و روسری آبی فیروزه ای به تن داشت. راستش از اون چیزی که تصور می کردم زیباتر بود. همین طور داشتم نگاهش می کردم که گفت: مثل اینکه با من کار داشتی !

از قبل دو تا قهوه سفارش داده بودم. جرعه ای از قهوه رو نوشیدم و گفتم: آره. بذار از اول شروع کنم.

" تو نبودی. یعنی رفته بودی. فرزاد تنها بود. بهش ضربه زده بودی. ما همدیگرو تو یه مهمونی دیدیم. فرزاد بهم پیشنهاد دوستی داد و منم قبول کردم. اول از وجود تو توی زندگی گذشته ی فرزاد خبر نداشتم ولی بعد از مدتی فرزاد از تو برام گفت. گفت که از تو متنفره. گفت که حتی اگه برگردی دیگه کاری باهات نداره. تا اینکه تو اومدی و همه ی رویاهای منو به هم ریختی. تو این مدت من به فرزاد وابسته شدم. عاشقش شدم. و الان بدون اون نمی تونم زندگی کنم. از اونجایی که تو ظاهرا مجبوری با فرزاد ازدواج کنی که بتونی سرتو جلوی خانواده ات بالا بگیری. میخوام ازت خواهش کنم که ...

خواهش کنم که ...

نیلوفر بیصبرانه منتظر شنیدن بقیه ی حرفم بود. زیاد منتظرش نذاشتم. چشمامو بستم و گفتم : من می خوام زن دوم فرزاد باشم. هووی تو !!!

با گفتن این حرف انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد.

نمی تونستم به نیلوفر نگاه کنم. می ترسیدم قبول نکنه. اگه قبول نمی کرد چیکار می کردم ؟! زندگی بدون فرزاد غیرممکن نبود ولی خیلی سخت بود. بدون محبت هاش و مهربونی هاش دنیا برام جهنم می شد.

وقتی دیدم نیلوفر حرفی نمی زنه سرمو بلند کردم و دیدم داره گریه می کنه. آروم آروم اشک می ریخت ولی حرفی نمی زد. دستمو گذاشتم روی دستش و توی چشماش نگاه کردم. اونم نگاهم کرد.

گفت : من حرفی ندارم. منم عاشق فرزادم ولی اشتباه کردم و رفتم. و حالا تاوان این اشتباه اینه که اونو با یکی دیگه شریک شم. حقمه ! فرزاد می تونست بعد از اون همه بلایی که سرش آوردم منو قبول نکنه ولی قبولم کرد. دلش برام سوخت. من حرفی ندارم !

و رفت...

romangram.com | @romangram_com