#حریر_شیدایی_پارت_14
فرزاد اومد جلو. دست داد. وقتی دید دارم می لرزم گفت : بیا بریم تو ماشین. بخاری رو روشن می کنم تا گرم بشی بعد حرف می زنیم.
مثل یه بره به دنبالش راه افتادم. می خواستم التماسش کنم که منو تنها نذاره ولی غرورم این اجازه رو بهم نمی داد.
توی ماشین که نشستیم مثل همیشه که می خواست باهام حرف بزنه چرخید به سمت من . دو تا دستامو که از شدت سرما قرمز شده بود توی دست های گرمش گرفت و شروع کرد به ماساژ دادن. همون طور که داشت دست هامو گرم می کرد نگاهش می کردم. چه چشم های مهربونی داشت ! چه دستای گرمی ! نه ! نه ! من نمی ذارم این دست ها دست های کس دیگه ای رو نوازش کنه. نمی ذارم این چشم ها به کس دیگه ای نگاه کنه ! نمی ذارم !
دوباره چشمام پر از اشک شد. یه دفعه بدون این که اختیارم دست خودم باشه خم شدم و دستاشو که هنوز داشت دستامو گرم می کرد بوسیدم. دست های فرزاد یه لحظه از حرکت ایستاد. سرمو آورد بالا و گفت : چرا این کار رو می کنی یاسی ؟
با گریه گفتم : آخه دوستت دارم ! آخه می خوام این دستا فقط مال من باشه. فرزاد منو تنها نمی ذاری. مگه نه ؟
فرزاد هیچی نگفت. دستاشو از رو دستم برداشت و به بیرون خیره شد.
دستمو گذاشتم روی دستش و گفتم : تو رو خدا فرزاد ! بگو که اشتباه می کنم.
فرزاد خیلی آروم و شمرده شروع کرد به حرف زدن :
.
.
.
...
قسمت نهم و دهم
فرزاد خیلی آروم و شمرده شروع کرد به حرف زدن :
ببین یاسی نیلوفر خیلی داغونه ! اون بابایی که گولش زده بوده و برده بودتش خارج از کشور معتاد بوده. نیلوفر به هوای خارج از کشور و تحصیل در اونجا با اون رفته ولی وقتی رسیده اون جا متوجه شده که اون یه دزد کلاه برداره و کارش خرید و فروش آدمه و علاوه بر اون معتاد هم هست. توی این یک سال و نیم با اون ساخته و به نوعی برای اون یارو کار می کرده ولی دیگه خسته شده و فرار کرده و با بدبختی اومده ایران. نیلو به دست و پای من افتاد و التماس کرد که ببخشمش. من و نیلوفر قرار بود با هم ازدواج کنیم ولی نیلو همه چیز رو خراب کرد و با اون یارو رفت. حالا که برگشته می گه می خوام جبران کنم. راستش منم با حرفاش نرم شدم. ازش متنفر بودم ولی با شنیدن اون چه که بهش گذشته نظرم نسبت بهش عوض شد. اون روی این که پیش پدر و مادرش برگرده رو نداره. از من خواسته که با هم ازدواج کنیم تا حداقل بتونه بره پیش پدر و مادرش و اونا زیاد سرزنشش نکنن.
romangram.com | @romangram_com