#حریم_و_حرام_پارت_90
دستم رو روي دستش گذاشتم و آروم اون رو کنار زدم:
- نه!
انگار نشنيد. چون سرگرم صحبت با سياوش شد. فرانک و مجيد از پشت ميز پا شدن و رفتن وسط پيست و من هم خودم رو با موبايل و تکه اي کيک شکلاتي مشغول کرده بودم. هانا با عشوه دستي به شونه ي سياوش کشيد و چيزي گفت و رفت. سياوش رفتنش رو تماشا کرد و با خنده صحبتش رو با دادبه ادامه داد. درنا با چشمکي نظرم رو جلب کرد و گفت:
- چه عاشقونه!
شونم رو بالا انداختم:
- کجا رفت؟!
خنديد:
- همون جا که سياوش هم ميره!
گنگ نگاش کردم. روش رو برگردوند و رضا رو مجبور کرد که به پيست ر*ق*ص برن و رفتن!
لحظات به کندي مي گذشت . بالاخره با خنده ي بلند دادبه، کنجکاو سر از صفحه ي موبايل برداشتم. دادبه رو به سياوش:
- برو حالش رو ببر!
و سياوش خنده کنان از پشت ميز بلند شد. دلخور دوباره مشغول موبايل شدم.
دادبه:
- ماهک خانوم!
جوابش رو ندادم.
گوشی رو از دستم کشید و جلو چشمام خاموشش کرد!
- نکن دادبه....اِ خاموشش نکن!
دادبه:
- حالا من موندم و تو!
ابروم رو به حالت تمسخر بالا انداختم و پوزخندی زدم؛ خندید! گوشی رو تو جیب کتش گذاشت و من رو از جا بلند کرد. کلافه رو به روش ایستادم. دست برد و روپوشم رو از شونه ام جدا کرد. هاج و واج گفتم:
- دادبه!!
بدون توجه به اعتراضم روپوش رو مرتب روی صندلی گذاشت:
- خیلی لباس قشنگیه!
لبم رو جمع کردم و با حرص گفتم:
romangram.com | @romangram_com