#حریم_و_حرام_پارت_91
- خودم می دونم.
و دست بردم روپوشم رو برداشتم. دستم رو گرفت و گفت:
- می خواستم بگم که فوق العاده خوش اندامی!
و روپوش رو از دستم گرفت.
- اما من نمی خواستم که تو این رو بگی!
به چشمام خیره شد:
- منم منتظر اجازه نبودم!
به من نزدیک تر شد. دست برد و آروم شال رو از روی سرم برداشت. دهنم خشک شده بود و زبونم توان چرخیدن توی کامم رو نداشت! هیچ عکس العملی نمی تونستم انجام بدم. خیره به چشمای مسخ شده ام شال رو تا زد و روی روپوشم گذاشت! سرم رو انداختم زیر. دستش رو به طرفم دراز کرد:
- با یه ر*ق*ص دونفره موافقی؟!
از جا پریدم و سریع گفتم:
- من تانگو نمی ر*ق*صم!
دادبه:
- مطمئن باش اگه لباست رو مناسب می دیدم ازت می خواستم باله بر*ق*صی!
و دستم رو گرفت و من رو به دنبال خودش کشوند. لبخند تلخم، تلخ و تلخ تر شد!
- نه دادبه، صبر کن! من نمی ر*ق*صم! دادبه، وایسا! صب....صبر کن!
وسط پیست، بین جمعیت نا آشنا! رو به روم ایستاد. عاجزانه نگاش کردم:
- دادبه، من نمی ر*ق*صم!
دستش رو دور کمرم حلقه کرد!
- نه، دادبه!
لبخند زنان به کارش ادامه داد و من ناچار، ربات گونه دستم رو روی شونه اش گذاشتم. دستم رو به سختی فشرد و دست دیگه اش کمرم رو لمس کرد! انگار رگ خواب من رو پشت کمرم پیدا کرده بود! و من رامِ رام، باهاش هم قدم شدم! موهام رو پشت گوشم زد و به سمتم مایل شد:
- خیلی خوشحالم که تو رو دارم!
تپش قلبم بالا رفت و در کنارش پوست تنم مور مور شد! سرم رو به سمتش برگردوندم. سمت راست صورتم با صورتش برخورد کرد و من هیچ سعی نکردم صورتم رو عقب بکشم! تعللم رو که دید، لبش رو به گونه ام نزدیک کرد و بدون این که فشاری وارد کنه، لبش رو آروم به گونه ام کشید!
چرا سکوت کرده بودم؟! لبم رو گاز گرفتم و نگاهم رو روی هم انداختم! از حرکت ایستاد و من هم متقابلا! دستش رو گذاشت زیر چونه ام. آروم سرم رو بالا آوردم. میون تاریک و روشن سالن، چشماش برق می زد! ته دلم خالی شد؛ یه حس من رو ترغیب می کرد که....که....
romangram.com | @romangram_com