#حریم_و_حرام_پارت_74
- الان می یام!
لبخندی زدم و با خودم گفتم:
- چه احساس خوبیه کهکنارمه!
بعد از خوردن یه نسکافه ی داغ و صحبت های متفرقه؛ آهنگ برگشتن کردیم.
توی راهاز تاریکی فضای ماشین استفاده کردم و برگشتم، به نیم رخش نگاه کردم.
این مرد جذاب، مرد زندگی منه، نه؟!
با نیم نگاهی غافلگیرم کرد، گفت:
- تو که داری دلت رو سیر می کنی، من کی می تونم یه دل سیر نگات کنم؟
با خودم گفتم:« دل من، با یه نگاه مگه سیر میشه؟! »
و به زبون آوردم:
- به زودی! حتی یه روز میاد که از سیری زیاد، ریفلاکس کنی!
و خندیدم.
به جلو خیره موند و با جدیت گفت:
- دعا کن، عادت هیچ وقت سر از خونه ی ما در نیاره!
ذوق کردم! نفس راحتی کشیدم و تا مقصد چیزی نگفتم.
نزدیکای خونه، به خواست من نگه داشت. موبایلم رو چک کردم. ساعت نه بود!
دادبه به سمتم چرخید:
- نمی دونستم باید این جا.... معذبم که تو رو این جا تنها می ذارم!
خندیدم:
- اون جا رو نگاه! اون خونمونه! زیاد هم تنها نمی مونم.
به لب هام نگاه کرد و لبخند زد.
- بعد ها از خجالتت در میام. باید تا خود اتاقم همراهیم کنی؛ اون وقت تشریف ببری!
کمی سرش رو کج کرد:
- مطمئنی به همین راحتی از اتاقت دل می کنم؟
romangram.com | @romangram_com