#حریم_و_حرام_پارت_73
دادبه:
- خوش خدمتی؟! اوم.... این راهیه که خودت انتخاب کردی و هیچ اجباری نبوده! در ضمن، اونا کلی مزایا مثل حقوق خوب و...؛ در کل بهترین زندگی ها رو در اختیارت می ذارن!
به چهره ی مصممش نگاه کردم:
- و تو میری!
دادبه لبخندی زد و گفت:
- گفتم که! بدون تو، نه!
وقتی سکوتم رو دید ادامه داد:
- اگه تا حالا صبر کردم، به خاطر شرایط درسی تو بوده. درست رو تموم می کنی و اون وقت....
بهم زل زد:
- اون وقت، اگه من رو لایق بدونی....
به چشماش نگاه کردم. باید چیزی می گفتم. زیادی ساکت بودم:
- این چه حرفیه؟! این راه رو با هم شروع کردیم!
گل از گلش شکفت. سرخوش نگاهی به اطرافش انداخت:
- با یه نسکافه ی داغ موافقی؟
خندیدم:
- داغِ داغ!
پاشد و از زیر سایه بون فراتر رفت.
صداش زدم:
- دادبه!
ایستاد.
این اولین باری بود که رو در رو اسمش رو صدا می زدم. اشاره به کت کردم:
- کت! سردت می شه!
دستش رو تکون داد و با خنده بلند گفت:
romangram.com | @romangram_com