#حریم_و_حرام_پارت_69
ماشين رو به راست هدايت کرد و گفت:
- چه ساعتي بيام دنبالتون؟
- خودم برمي گردم. مرسي!
پياده شدم و بي توجه به او زير نم نم خفيف بارون قدم زنان راه افتادم. سرم رو بالا گرفتم و به آسمون ابري چشم دوختم. کاري که مي کردم درست بود؟
عصبي سرم رو تکون دادم. اين بار چندمه که داري مي پرسي!! از نظر من، آره، درسته! کار خلافي که نمي کنم!
بايد بيشتر با هم آشنا بشيم يا نه؟!
بايد قبل از اين که همه چيز بخواد علني بشه يه شناختي از هم داشته باشيم که خدايي نکرده، بعدا نخوايم تاوان سنگين تري پس بديم. آره، همينه! هيچ جاي کاري که مي کنم غير منطقي نيست. درسته کهمخفيانه است! اما اشتباه نيست!!
نفسم رو بلند فوت کردم و بخاري هم زمان جلوي چشمام رو گرفت.
از آپارتمان مورد نظر رد شدم و توي پارکينگ ايستادم.
دستم رو واسه اولين تاکسي که از دور به چشم مي خورد تکون دادم. رو به روي پام نگه داشت. سوار شدم و آدرس رو بهش دادم.
موبايلم رو نگاه کردم. دستم رفت واسه شماره گرفتن اما قبل از انجامش، شروع کرد به نواختن!
دور و برم رو نگاه کردم. متوجه نگاه خيره ي راننده از آينه شدم. اخم به چهره ام نشست و گوشي رو جواب دادم:
- بله؟
دادبه:
- کجايي خانوم؟
- تو راهم.
دادبه:
- منتظرتم عزيزم!
دستم رو مشت کردم و گفتم:
- فعلا.
سرم رو به سمت راست چرخوندم. کم کم به آدرس مورد نظر نزديک مي شديم. اون جا، پيشنهاد خودم بود!
کيف پولم رو در آوردم و با توجه به قيمت افتاده روي کُنتر، پول رو آماده کردم.
توي نزديک ترين پارکينگ، پارک کرد. پول رو به دستش دادم و پياده شدم.
romangram.com | @romangram_com