#حریم_و_حرام_پارت_62

- اوم.... باید حدس می زدم! از دست شما دخترا!

دقایقی گفتیم و خندیدیم و دادمهر مشکلات لپ تاپم رو رفع کرد و سوالاتم رو جواب داد.

دادمهر خیره به عکس اسکرینم:

- از دستم که دلخور نیستی؟

برگشت به طرفم:

- بابت موبایل؟!

نفسی تازه کردم و خواستم چیزی بگم که دادمهر اشاره ای به در کرد و گفت:

- بفرما! صاحبش اومد!

برگشتم. دادبه بود که در چارچوب دست به سینه ایستاده بود.

با پیراهنی سورمه ای رنگ و یه شلوار جین آبی! یه تیپ ساده ای که شیک به چشم می اومد!

-بفرمایید، چرا دم در....؟

قدمی به داخل گذاشت:

- اتاق قشنگیه!

زیر لب:

- ممنون.

دادمهراز روی صندلی بلند شد:

- بیا بشین دادبه.

دادبه:

- نه، بشین. من راحتم.

نگاهی اجمالی به اتاق انداخت:

- خواستم یه کم از روحیات شاگردم دستم بیاد!

همین طور که به اطراف نگاهی می انداخت ادامه داد:

- رنگ روشن اتاق، زیادی چشم رو اذیت می کنه!

دادمهر:

romangram.com | @romangram_com