#حریم_و_حرام_پارت_61
- سلام با مرام. بفرمایید تو!
با دادمهر هم قدم شدم و همگی وارد سالن پذیرایی شدیم.
مثل قبل، فقط من و دادمهر بودیم که با هم، هم صحبت می شدیم! دقایقی نمی گذشت که بحث به پی سی کشید و موارد مخصوص به اون!
در نتیجه اون رو به اتاقم دعوت کردم.
در رو باز کردم و منتظر موندم اول دادمهر بره تو!
دادمهر با ادا و اصول سرش رو برد تو و گفت:
- اَاَ.... نه بابا!
هلش دادم و گفتم:
- مسخره بازی در نیار! برو تو!
به در و دیوار نگاه کرد و گفت:
- اگه کار یه طراح حرفه ای نباشه، باید بگم خیلی خوش سلیقه ای!
- بی تاثیر از کار یه طراح نبوده امادر کل من خوش سلیقه ام!
خندید و ادامه داد:
- ای بخشکی شانس! اگه منم بابام سفیر بود حالا....
میون حرفش یه لنگه پا پریدم:
- اشتباه می کنی، خانواده ی پدری من در کل مایه دارن آقا دادمهر! در ثانی، بابای شما هم چندان دست کمی ندارن!
سری تکون داد و با خنده پشت میز جا گرفت:
- با اجازه!
و لپ تاپ رو روشن کرد:
- چرا این مارک رو گرفتی؟
یه صندلی تاشو از زیر تخت بیرون کشیدم:
- بیشتر به خاطر رنگش!
دادمهر:
romangram.com | @romangram_com