#حریم_و_حرام_پارت_59


به طرفش برگشتم:

- دستشویی، البته اگه اجازه می فرمایین!

مامان: بهتره بری حموم. شب مهمون داریم!

شاخکام به کار افتاد. چه مهمونی که حضور من رو از قبل رزرو کردن؟!

همکارای بابا؟! نچ.... هیچ کس جز خانواده ی کیان نمی تونست مهمونی چند مدت قبل رو جواب بده!

با هیجان گفتم:

- خانواده ی آقای کیان؟

مامان چشماش رو ریز کرد:

- خوشحال شدی؟!

به خودم اومدم و با مِن مِن گفتم:

- خب.... اِ.... راستش با دادمهر حسابی کارم!

و روم رو برگردوندم سمت حموم.

یه حموم درست و حسابی تا ساعت چهار! خشک کردن موها و استفاده از لوسین های رنگ وارنگ! زیر و رو کردن کمد واسه انتخاب یه لباس مناسب!

فعلا همین!گشنمه!





از اتاق بیرون اومدم و کمی از سهمیه ی ناهارم رو با قلپ قلپ آب به زور فرستادم پایین.

مامان با مایته، خدمتکاری که اکثر مواقع برای انجام کارهای منزل می اومد، سر و کله می زد تا خونه رو برق بندازه. اصولا کارهای آشپزی رو خودش به عهده می گرفت و همین خودش نعمتی بود!

خوش خوشان پرسیدم:

- شام چی داریم؟

مامان:

- یه چیز حاضری می خوریم، مهمونا واسه شب نشینی میان.

لب و لوچه ام آویزون شد. یعنی دادبه هم میاد؟ چرا نیاد؟! میاد!


romangram.com | @romangram_com