#حریم_و_حرام_پارت_58
- خوشحالم! مطمئن باش که فرداها بدون ما نمی گذره.
زیر لب:
- امیدوارم!
کمی بعد اضافه کردم:
- دیر وقته! بهتره بر گردی خونه.
دادبه با لحنی پر انرژی جوابم رو داد:
- اِی به چشم. بر می گردم! ببخش که بیدارت کردم.
- ارزشش رو داشت!
آروم خندید:
- شب بخیر خانومم!
تماس رو قطع کردم و زیر لب گفتم:
- شب به خیر.
سرم رو به شیشه ی خنک پنجره تکیه دادم. سایه ای از نیم رخم روی شیشه افتاد و فکر من به فرداهای با هم بودن پرواز کرد!
مامان:
- ماهک پاشو! ساعت سه شد. مگه تو ناهار نمی خوای؟!
با بی حالی نیم خیز شدم:
- بابا برگشته؟
مامان:
- ناهارش رو خورد و خوابید! پاشو دیگه! کلی کار داریم!
زیر لب:
- خدا به خیر بگذرونه!
حوله رو برداشتم و به سمت دستشویی راه افتادم.
مامان:
- کجا؟!
romangram.com | @romangram_com