#حریم_و_حرام_پارت_57


- خواهش می کنم!

دادبه:

- خواب بودی، نه؟! ببخشید؛ اما نمی خواستم از اولین بارون عقب بمونی!

جوابی ندادم و پرسیدم:

- خونه ای؟

دادبه:

- نه، زدم بیرون!

- زیر این بارون؟

دادبه:

- با ماشین هستم.

سکوت کردیم، هردو!

و کمی بعد، دادبه:

- می دونم ممکنه برات دردسر بشم اما.... می خوام ازت که.... ماهک! می تونم راحت صحبت کنم؟!

سرم رو تکون دادم و به نور چراغ فانوسی توی حیاط خیره شدم:

- راحت باش!

دادبه:

- بهم جدی فکر کن! جدی! خواهش می کنم.

جراتی به خودم دادم و گفتم:

- قرار بود جدی نباشه؟

صدای نفس عمیقش رو شنیدم. گفت:

- خیالم راحت شد! نمی خواستم بعدها با گذر زمان، عمرم رو تلف شده ببینم!

- منم همین رو از شما می خوام!

دادبه:


romangram.com | @romangram_com