#حریم_و_حرام_پارت_54

- فراموش کرده بودم.

مریم سرش رو از برگه اش بلند کرد:

- من بنویسم براش؟

دادبه نگاه عاقل اندر سفیهی به او کرد و مریم دوباره مشغول نوشتن شد.

دادبه:

- شفاهی امتحان می دی؟

فاخته:

- اِ آقای کیان! خب از ما هم شفاهی امتحان می گرفتین؟!

فهیمه به او چشم غره ای رفت و او با ناراحتی سرش رو روی برگه اش مایل کرد!

دادبه با جدیت:

- منتظر بمون بعد از امتحان بچه ها، شفاهی بگو یکی برات می نویسه.

سرم رو تکون دادم و به سوالا خیره شدم.

بچه ها یکی یکی برگه هاشون رو تحویل دادن و بالاخره نوبت من شد.

مریم کنارم نشست. من گفتم و اون نوشت و بقیه شدن ناظر جلسه. دادبه هم پشت میزش، گوشش به ما بود و چشمش رو تصحیح اوراق!

زمانی که زنگ خورد، دادبه گفت:

- خانوم مهدیان 5/75!

الهام گفت:

- اِ آقای کیان! نمره ی کامل رو بهش بدین!

دادبه برگه ام رو از دست مریم گرفت و خندید:

- از خودت مایه بذار بچه! همگی خسته نباشید.

بچه ها خندیدن و الهام دست به سینه نشست.

گه گاه دادبه با ما شوخی داشت و همین فضای جدی کلاس رو واسمون قابل تحمل می کرد! البته واسه بقیه!

وقتی از کلاس بیرون رفت، یه طرف الهام رفتم و ب*و*سیدمش:

- ناراحت نشو! خودش بچه است!

romangram.com | @romangram_com