#حریم_و_حرام_پارت_52

- متوجه نگاهاش می شی؟

دو هزاریم قبل از پایان جمله اش افتاد!

نگاهم رو انداختم پایین:

- آره....!

نگام کرد:

- متوجه نگاهای خودت چی؟!

نگاش کردم، با تعجب! حس کسی رو داشتم که مچش رو، خیلی زودتر از موعد گرفتن!

لبخند تلخی زد و ادامه داد:

- دست کمی از نگاهای اون نداره! خبریه؟!

سکوت کردم و دوباره سرم رو پایین انداختم!

یه چیزی بگو! اون که جلوت نشسته مریمه! غریبه نیست! حرف بزن!

اما نزدم و.... زنگ استراحت ده دقیقه ای پایان خودش رو اعلام کرد!

***

کتاب رو برگ زدم. اوم، مشکلی نبود.

نگاهی به ساعت موبایلم انداختم. یک بامداد!

دو شبی می شد که خبری از پیام هاش نبود. احتمال می دادم از برنامه ی امتحانیم خبر داشت! لبخندی به لبم نشست. لبخندم به اقراری بود که شب پیش در نهایت سردرگمی، جلو دلم کرده بودم! اقرار به دلتنگی در روز چهارشنبه! به نبودش و.... . خدا گواهه که من.... !

صفحه ی موبایلم خاموش روشن شد. از فکر و خیال بیرون اومدم.

بعد از دو روز! سریع پیامش رو باز کردم:

- سلام بر تویی که بی قرارِ خواندنی!

زیر چشمی اطرافم رو نگاه کردم! از کجا فهمیده بود؟

باید جوابش رو می دادم؟ اوم....

یه پیام دیگه به فاصله ی 5 دقیقه:

- باز می نویسم.... هم چنان به عشق این که چشمان نگران تو رحمت شوند، واژگان را در پیشگاه نگاهت به سجده می اندازم! می نویسم تا بدانی در عین بی قراری ام، قراری است که شکستن نتوانم!

پتو رو روی پاهام کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم. منم باید حرفی می زدم. باید چیزی می گفتم!

romangram.com | @romangram_com