#حریم_و_حرام_پارت_50
بچه ها یکی یکی ب*غ*لم کردن و بازار ماچ و ب*و*سه گرم بود.
خبری از مریم نبود. سر کلاس رفتیم و باز پیداش نشد!
دادبه میون تکاپوی بچه ها وارد کلاس شد. با دیدنم ایستاد و بی محابا گفت:
- تو این جا چی کار می کنی؟
جا خوردم! وسط کلاس، با این لحن! جلو بقیه!
لبخندی زدم و گفتم:
- بهترم آقای کیان. از درسا عقب می موندم!
کلافه سری تکون داد و کتش رو در آورد. بی هیچ حرفی به سراغ کیفش رفت.
خیره موندم به حرکاتش. چقدر دلم براش.... یه اقرار ساده است! دلتنگی که مجازات نداره! پس این جوری نگام نکن! دلم تنگش شده بود و اگه تو نمی تونی درکم کنی پس....!
در کلاس باز شد و مریم نفس زنان گفت:
- اجازه هست؟
دادبه نیم نگاهی به او انداخت:
- بفرمایید.
از قیافه ی مریم خنده ام گرفت! شرط می بندم نفس نفس زدن هاش فیلمه و تا پشت در قدم زنون، تاتی تاتی می اومده! مریم وارد شد و با دیدنم گفت:
- اِ مـــــــــاهک!
خندیدم. دیروز که به دیدنم اومد، نگفتم که قراره بیام مدرسه!
بی توجه به حضور دادبه به طرفم اومد و ماچ صداداری از لپم گرفت. خنده ام بلند شد. اون رو با دست چپ از خودم جدا کردم و نیم نگاهی به دادبه انداختم که به همراه بقیه خنده رو لبش بود!
مریم:
- چرا اومدی؟! دیوونه شدی؟
چشم و ابرو اومدم و آروم گفتم:
- دلم تنگت شده بود! واسه همین!
میون حرفم پرید و ضربه ای به شونه ام زد:
- بـــــــــرو!
به عقب کشیده شدم و آخــــی گفتم!
romangram.com | @romangram_com