#حریم_و_حرام_پارت_46
- حادتر از این؟! اونم وسط امتحانا؟!
دادبه به دستم نگاه کرد و با تعجب گفت:
- دست راستشه؟!
بغض کردم و بدون توجه به بقیه به سمت خروجی رفتم!
با کمک مامان لباسم رو عوض کردم و دراز کشیدم.
- مامان!
با دلسوزی نگام کرد. ادامه دادم:
- مدرسه ام چی می شه؟ امتحانام؟
مامان:
- فردا می رم باهاشون صحبت می کنم، خودت رو ناراحت نکن.
گوشیم رو گذاشت کنارم:
- بیا، موبایلت! مریم دو سه بار با موبایلم تماس گرفت، مطمئنا دوباره زنگ می زنه!
- ممنون.
مامان:
- دیگه چیزی لازم نداری؟
لبخندی زدم:
- گشنمه، اگه می شه ماکارونی!
خندید و از اتاق بیرون رفت.
با دست چپ موهای بلندم رو از روی صورتم کنار زدم و خیره شدم به سقف. چهره ی نگران دادبه جلو چشمام اومد. ناخودآگاه دلم ضعف کرد! یه احساس خوشایندی به دلم نشست. احساس این که یکی هست که جور خاصی نگرانته و حواسش بهت هست! وای خدا! چقدر چشماش، وقتی اومد بالا سرم رو دوست....
یـــــه! دستم رو گذاشتم رو لبم! نگو ماهک!
گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم. چرا همچین فکری کردی؟
خب....
romangram.com | @romangram_com