#حریم_و_حرام_پارت_44
این روزا میزون نبودم! بیش از حد حساس و تخس بودم و دلیلش رو خوب می دونستم!
چند روزی می شد که خبری از پیام هاش نبود! نمی دونم چرا؟! اما می دونم عجیب همبستگی شده بود! درست با قطع شدن اس ام اس هاش، اعصاب من هم تحلیل رفت! از همه مهم تر اوضاعم سر کلاسشه! گاه و بی گاه که نگاش می کردم حسابی توی خودش بود؛ کلافه و بی حواس! و من هم می شدم آینه ی تمام نما! کلافه و.... .
تقه ای به در زدم و وارد شدم. به آرومی سلام کردم.
صدای بمش غافلگیرم کرد:
- سلام.
برگشتم. فنجون چایی رو به لبش برد و نگاهش رو از من گرفت!
دلم.... مچاله شد! بغض کردم! به چهره ی جدیش نگاه کردم چند ثانیه! اما....
بدون جواب به کشوی مخصوص گچ رفتم. تند و سریع چند دونه گچ برداشتم و از دفتر بیرون اومدم!
به قدم هام سرعت بخشیدم و پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم.
- هــــــــــی ماهـــــــک!
صدا از بالا بود.
سرم رو بالا گرفتم اما قبل از هر حرکت دیگه ای، پام کامل روی پله جا خوش نکرد واز پهلو، چهار پله ی آخر رو سرازیر شدم و عین... خوردم زمین!
فریادم به هوا رفت و طولی نکشید که اطرافم پر شد از آدم! ساعدم رو گرفته بودم و از درد به خودم می پیچیدم.
- چی شد؟
- چش شد؟ چه جوری خورد زمین؟
- ماهک! چت شد؟ حواست کجاست دختر؟
- برید کنار! خانوما کنار!
همه رو زد کنار و کنارم زانو زد! صورتم رو برگردوندم تا چهره ی خیس از اشکم رو نبینه.
دادبه:
- دستت ضربه دیده؟
سرم رو تکون دادم.
دادبه:
romangram.com | @romangram_com