#حریم_و_حرام_پارت_41
نباید عصبانیش می کردم، عواقب بدی داشت! لبم رو جمع کردم و رفتم تو اتاق.
رو تخت نشستم و تند تند جعبه رو باز کردم. یه سونی اریکسون مشکی! اون رو با وسواس از جاش در آوردم؛ روشنش کردم. چشمام از خوشحالی برق می زد!
با روشن شدن کامل گوشی، صدای زنگ اس ام اسش، من رو از جا پروند!
کمی اطرافم رو نگاه کردم و بعدزل زدم به صفحه ی گوشی!
یه پیام بود! یه پیام که به اسمِ معلم من، نشان داده می شد!
بازش کردم:
- مبارکه! این هدیه رو از طرف من قبول کن!
یعنی چه؟ معلم من؟! یعنی....! صبر کن ببینم! قبولِ هدیه؟ من که....
جعبه رو برداشتم و زیر و روش کردم و.... هزینه ای رو که به دادمهر داده بودم رو زیر شارژر پیدا کردم!
پـــــــوف! این جا چه خبره؟!
دادمهر یادادبه؟ کار کدوم بود؟
دل رو زدم به دریا و کلافه پیامش رو جواب دادم:
- شما؟
دقایقی بعد، یه پیام جدید:
- این یه کشف موقعیته یا عدم آشنایی؟ دادبه هستم.
یخ کردم! دستام شروع کرد به لرزیدن! آب دهانم رو به زور قورت دادم. الآن باید چی کار کنم؟
فورا رفتم توی کُنتاکتس گوشی، فقط دو شماره ذخیره شده بود! دادمهر و معلم من!
سریع به دادمهر پیام دادم:
- این چه کاری بود؟ چرا پول رو بر گردوندی؟
لحظه ای طول نکشید که:
- معذرت می خوام، اما حریف معلمتون نشدم! ببخشید.
موبایل رو یه گوشه گذاشتم و دراز کشیدم.خیره شدم به سقف.
هیچ فکری به مغزم نمی رسید! گیج گیج بودم! باید یه کاری می کردم، نباید دست روی دست می ذاشتم!
romangram.com | @romangram_com