#حریم_و_حرام_پارت_40

- حالا باید چی کار کنم مریم؟

مریم:

- چیزی به فکرم نمی رسه! اما.... باز هم صبر کنی بهتره!

در اتاق رو باز کرد و گفت:

- ماهک! بیا دادمهر اومده!

فورا به سر و وضعم نگاه کردم و از اتاق بیرون اومدم.

دادمهر با یه بسته رو به روی در مشغول صحبت با مامان بود.

- سلام.... چرا نمیای تو؟

دادمهر:

- سلام. باید برم! فردا اردو داریم، هنوز وسایلام رو آماده نکردم. بیا، اینم سفارشی شما!

خندیدم و با ذوق جعبه ی حاوی موبایل رو از دستش گرفتم. نگاه قدر شناسانه ای به او انداختم و گفتم:

- مطمئن باش محبتت رو جبران می کنم!

نگاهی به مامان انداخت:

- من کاری نکردم، وظیفه بود! اگه کاری داشتی یا مشکلی واسش پیش اومد خبرم کن.

- ممنون، حتما!

دقایقی بعد خداحافظی کرد و رفت.

همین طور که به سمت اتاق می رفتم مامان از پشت سر گفت:

- بالاخره کار خودت رو کردی؟!

- مامان تورو خدا! دوباره شروع نکن! من هیجده سالمه! این کارای شما چه معنی میده؟!

مامان:

- جواب بابات با خودت!

- اگه شما آتیش بیار معرکه نشی، بابا کاری نداره!

عصبانی شد و گفت:

- مواظب حرف زدنت باش ماهک! من خیر و صلاح تو رو می خوام!

romangram.com | @romangram_com