#حریم_و_حرام_پارت_33


- همین! چیز خاصی نبود! شهر کوچیکیه و همه دنبال اسم و رسم همدیگه ان! نگران نباش! منهوای شاگرد داداشم رو دارم، خیالت تخت دو نفره!

خنده ام گرفت. این رو با ژست خاصی می گفت! چقدر راحت و خودمونی بود، به دور از هر گونه....

- چند سالته آقا دادمهر؟

دادمهر:

- ازت کوچیکترم! پونزده سالمه!

لبخندی زدم:

- چه حیف!

خندید:

- خوشم اومد، کم نمیاری!

جدی پرسیدم:

- از محیط این جا راضی هستی؟

نفسی تازه کرد:

- نه، خیلی سختمه! نمی دونم، شاید به خاطر این که هنوز اولشه! اما تا حالا نتونستم با هم کلاسی هام رابطه برقرار کنم. دلم واسه اکیپمون تنگ شده. ایران یه صفای دیگه داره! از همه مهم تر، دوری از دادآفرینه که واسه هممون سخته!

بهش نمی اومد که توی ارتباط برقرار کردن مشکل داشته باشه!

- داد آفرین باید خواهرت باشه؟!

سری تکون داد:

- خیلی زود ازدواج کرد، من که مخالف بودم!

نگاهی به قیافه ی جدیش انداختم:

- در عوض داداشت کنارته!

موبایلش رو از جیبش درآورد و گفت:

- ما زیاد با هم دمخور نمی شیم؛ بی خیال! بیا یه چیز جالب نشونت بدم!

و بحث در مورد جدیدترین موبایل ها و امکاناتشون کشیده شد.




romangram.com | @romangram_com