#حریم_و_حرام_پارت_32
خانوم کیان:
- آقا دادمهر، ته تغاری خونه!
دادمهر خندید و با صدای خروسکیش گفت:
- بهترین نوع معرفی که توی عمرم سراغ داشتم!
مامانم:
- و قشنگ ترینش از نظر مامانا!
دادمهر:
- بفرمایید، خوش اومدین!
و خودش در نزدیک ترین جایی که سراغ داشت، کنارم نشست.
پا روی پا انداخته بودم و داشتم به حرف های مامان در مورد کمر درد و دیسک و این جور چیزا گوش می دادم! البته ظاهرا!
همه ی حواسم به این بود که.... پس کیان.... یعنی دادبه.... کجاست؟!
سرم رو تکون دادم، دادبه؟! نه.... همون کیان بهتره! چشمام و رو هم فشردم. هر جا باشه، به تو مربوط نیست!
- پس شما ماهک هستی!
به سمت صدا، به جانب دادمهر برگشتم:
- آره، من ماهکم! چه طور؟
خندید؛ بر خلاف برادرش پوست روشنی داشت و یه چال بی در و پیکر می افتاد رو گونه اش!
گفت:
- دوست داشتم دختر یکی یکدونه ی آقای مهدیان رو ببینم!
- همین؟
تن صداش رو آورد پایین:
- نه! راستش...تو شیفتمون، اسمت رو از یکی از پسرای پیش دانشگاهی شنیدم!
چه جالب! به سمتش مایل شدم و با تعجب گفتم:
- خب؟!
شونه اش رو بالا انداخت:
romangram.com | @romangram_com