#حریم_و_حرام_پارت_2

- چته دختر؟ مگه این بیچاره چی گفت که این جوری بهش می پری؟

حبیبه:

- من؟ من چمه؟ یا فاحته که از اول مهر، هنوز نیومده شهرستانی بودنمون رو به رخمون می کشه؟!

از لحن لهجه دار حبیبه لبخندی به لبم نشست و تلفظ (ح) به جای (خ) در کلماتی که به کار می برد؛ لبخندم رو به خنده تبدیل کرد. همیشه همین طور بود!

از سال پیش که فاخته به جمع کلاس ما پیوست، حبیبه اون رو یه دختر لوس و مهم تر از همه خارج از حیطه ی جنوب کشوری می دونست و باهاش لج افتاد که افتاد! و ما هنوز بعد از یک سال نفهمیدیم چرا حبیبه با تهرانی بودن فاخته مشکل داره؟!

اواخر مهرماه بود و ما هنوز معلمی برای درس های فلسفه و جامعه شناسی نداشتیم! به قول مریم کنکور امسال رو عشق است!

این هم از اثرات زندگی در خارج از کشور محسوب می شه، همیشه معلم ها دیر به محل ماموریت خودشون می رسیدن، یا اگه زود تشریف فرما می شدن فله و درهم می اومدن، چه طور؟!

به این صورت که یه معلم برای دروس مشابه و همسر خانه دارِ ایشون واسه دروس تفریحی هم چون ورزش، امور پرورشی و کتابداری!

این وسط اگه موفقیتی کسب می شد، دروسی مثل حرفه و فن و... در پایه ی راهنمایی هم به اونا داده شده و مزایایی چون حقوق مناسب در نظر گرفته می شد.

چقدر جـــــــــالب! به قول فهیمه:

- « باز جای شکرش باقیه که برچسب ناحیه ی 3 بهمون می زنن! و خودشون به محروم بودن منطقه از نظر علمی پی بردن! »

صدای زنگ همه ی بچه ها رو به تکاپو انداخت. هرچه رو میز بود رو جمع کرده و ریختند تو کوله هاشون و دِ برو که رفتیم! زنده باد ناهار خونه!

جفت جفت از کلاس بیرون اومدیم و به سمت در خروجی رفتیم. پایه ی دبستان زودتر تعطیل شده بود تا راحت تر خارج بشن و آسیبی به کوچیک ترها وارد نشه.

یک به یک دست دادیم و از هم خداحافظی کردیم. خوبیِ تعداد کم کلاس به همینه که صمیمیتی خاص بین همه حاکم بود و این نعمت خوبی در غربت محسوب می شد.

مریم گونه ام رو ب*و*سید:

- بهت زنگ می زنم، نخوابیـــا!

کوله ام و رو شونه جا به جا کردم:

- باشه.

با چشم به سمتی اشاره کرد و گفت:

- برو پرنسس! اومدن دنبالت!

خندیدم و به تقلید از او به اتوب*و*س مدرسه اشاره کردم و در جواب گفتم:

- برو دختر! جا نمونی!

خنده کنان از هم فاصله گرفتیم و به سمت ماشین تشریفات قدم برداشتم.

در رو باز کردم و عقب جای گرفتم:

romangram.com | @romangram_com