#حریم_و_حرام_پارت_1


- همگی ساکت! ســــــــاکت!

بالاخره با نعره ی من همه ساکت شدن. نفس راحتی کشیدم و گفتم:

- چه خبره؟! خوبه همتون سر جمع هشت نفرید! این همه سر و صدا مال شماست؟

مریم از پشت میز بلند شد و به طرفم اومد:

- حالا که قاری زاده کاری بهمون نداره تو شدی کاسه ی داغ تر از آش؟! بیا بشین بینیم!

دستم رو به پهلوم زدم و حق به جانب گفتم:

- دِ همین دیگه! یکیتون حاضر نیست نماینده بشه؛ اون وقت با سر و صداتون، همون کاسه ی سرد و خالی از آش، رو سر من بدبخت خرد می شه، بی راه می گم؟

فهیمه نخودی خندید و رو به بقیه گفت:

- بچه ها این جمله ی ماهک ایهام داشت!

بچه ها همگی با هم یک صدا گفتن:

- بابـــــــــا! بچه زرنگ!

چپ چپ نگاشون کردم، سرم رو تکون دادم:

- به حساب تک تکتون می رسم!

به سمت میزم رفتم و پشتش جا گرفتم.

فاخته همون طور که با جوشِ روی لپش ور می رفت با نگرانی گفت:

- یعنی قراره تا آخر سال، دو درس اصلیمون رو بی معلم سپری کنیم؟

حبیبه پشت چشمی نازک کرد:

- خیلی حب بابا! فهمیدیم تهرونی هستی!

اون وقت اداش رو در آورد:

- سپری کنیــــــــــم!

فاخته روی میزش خم شد و با صدای جیغ مانندی گفت:

- تو چی می گی این وسط بچه پایین ده؟!

مریم پرید وسط و رو به حبیبه گفت:


romangram.com | @romangram_com