#حریم_و_حرام_پارت_17
حسابی خوابم می اومد! دیشب اصلا نتونستم درست بخوابم.
صف رو پیچوندم و رفتم کلاس. کیفم رو پشت صندلیم آویزون کرده و خودم رو ولو کردم روش. بی حال سرم و روی میز گذاشتم. پلکام داشت رو هم می افتاد که سر و صدای بچه ها، کلاس رو پر کرد.
مریم:
- زیبای خفته ی ما رو نگا!
الهام:
- اینقدرم تابلوئه که نیومدنش تو صف صبحگاهی رو هم به پای ما می نویسن!
سرم رو بلند کردم!
مریم:
- وای چشماش رو! گریه کردی ماهک؟
بی حوصله دستم رو تو هوا تکون دادم:
- خوابم میاد!
فهیمه:
- بهتره نیاد! چون الآنِ که کیان بیاد!
زیر لب:
- خبرش بیاد!
هوشیار شدم:
- مگه الآن باهاش داریم؟
مثل همیشه خندید:
- آره دلبندم، یک ماهی رو این موقع به چرت گذروندی، دیگه کافیه!
بی حال و آویزون نالیدم:
- وای نه! من نمی تونـــــم! من رفتم اتاق بهداشت!
و از جا بلند شدم.
مریم دو دستش رو روی شونه هام قرار داد:
romangram.com | @romangram_com