#حریم_و_حرام_پارت_12
- چیه؟!
قورتش داد:
- باهاش لج نکنیا ماهک! دو تا از درسامون باهاشه، شوخی نیست!
- دیدی که خودش شروع کرد. اگه بخواد به این رفتارش ادامه بده شک نکن منم ساکت نمی شینم!
مریم:
- منم اگه بابام سفیر بود...
- خفه شو بابـــــــا...
مریم بهت زده:
- اِ بی ادب! از جای دیگه می سوزه، جلو ما خودش رو می زنه به آب! بده من ببینم!
و خم شد سمت پاکت چیپس فهیمه. اون رو چنگ زد. خالی بود! لباش رو جمع کرد و اون رو به طرفی پرت کرد:
- می پکیدی دلم خنک می شد، کــــــدو!
فهیمه نخودی خندید و چیزی نگفت.
الهام:
- اون یکی کجاست؟
یلدا:
- رفته کتابخونه! عروض کنفرانس داره.
مریم به طرف من:
- راستی یادم بیار دفترت رو ازت بگیرم.
بی حوصله:
- من یادت بیارم؟!
مریم که حالت من رو دید جیغ جیغ کنان گفت:
- وای خـــــــــدا! از الآن تا یه هفته باید اخلاق گند این پرنسس رو تحمل کنیم! بابا ما معلم نخواستیم!
الهام زد به بازوم و با خنده گفت:
- اذیت نکن ماهک، بذار با این آقا خوشگله خوش باشیم!
romangram.com | @romangram_com