#حریم_و_حرام_پارت_100
دادبه:
- خواهش می کنم!
- نه، دادبه!
زیر لب گفت:
- هیچ اتفاقی نمی افته!
- نه!!
دادبه:
- بهت قول می دم!
جوابی ندادم و روم رو بر گردوندم. صورتم رو با دست به طرف خودش چرخوند:
- بهم اعتماد کن ماهک!
نگاهم رو به پایین انداختم و حوله ی تنم رو توی دست چنگ زدم. دستم رو به آرومی کنار زد. گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم و نگاهش کردم. به آرومی پلک زد و گوشه ی حوله رو از روی پام کنار زد! هرچه تلاش کردم، لب هام برای اعتراضی دوباره از هم باز نشد!
دستام رو محکم تو سينه اش کوبوندم و همين سپري شد جلو سنگيني بدنش! سرم رو عقب کشيدم و عصبي گفتم:
- دادبه!!
همين حين، زنگ موبايلش اون رو به خودش آورد! من نفسم رو بيرون فرستادم و اون کلافه بلند شد. گوشي رو از توي جيب شلوارش بيرون کشيد و جواب داد! از فرصت استفاده کردم و با برداشتن لباسام از اتاق بيرون رفتم. پشت در اتاقم، چشمام رو روي اثاثيه ي خونه بستم! همه ي لوازم منزل چپ چپ نگام مي کردن! سرم رو تکون دادم و خودم رو توي اتاق بابا اينا پرت کردم. در رو بستم و دويدم طرف آينه!
رو به روي آينه ايستادم. حالم خوب نبود! قفسه ي سينه ام به وضوح بالا و پايين مي شد. دستي به بدنم کشيدم، داغي نگاهش هنوز رو تک تک اعضاي بدنم حس مي شد و نزديک ترين عضو داخلي به پوستم رو ذوب مي کرد! لبم رو به سختي گاز گرفتم. طعم شور خون به بقيه ي احساساتم اضافه شد!
من چه کرده بودم؟! واي ماهک!!
دو زانو روي زمين افتادم. به موهام چنگ زدم و خيره شدم به زانوهام! حالا....حالا چي کار کنم؟
صداي زنگ تلفن خونه به گوشم رسيد. به در بسته ي اتاق نگاه کردم. حالا چي کار کنم؟
و بعد صداي دادبه که اسمم رو صدا مي زد! حالا چي کار کنم؟
پا شدم، به سختي! پاهام بي حس شده بود! چرا؟! به لباس هام چنگي زدم و گيج و منگ پوشيدمشون؛ سريع! پشت در چند نفس عميق کشيدم و از اتاق بيرون اومدم. دادبه توي پذيرايي روي يه مبل نشسته و سرش رو بين دستاش گرفته بود. وجودم رو که حس کرد در همون حالت گفت:
- مامان بود.
جمله ي کوتاهش به پايان که رسيد تلفن خونه دوباره زنگ خورد. گوشي رو برداشتم. مادر دادبه بود.
خانوم کيان:
- الهي قربونت برم، حاضري؟ دادبه توي راهه گلم!
romangram.com | @romangram_com