#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_55


با تکان های شدیدی چشماشو باز کردهاج و واج به پرهام نگاه کرد-چی شده پرهام؟

-مامان گفت بیدارت کنماماده بشی بریم

-باشه بیدارمنو برو من میامپرهام که از اتاق بیرون رفت هنوز توی شوک بودحالش یه جوری بودباورش نمیشد خواب بودکمرش داغ کرده بودموهای توی صورتشو عقب زدبوی عطر میلادو هنوز حس میکردهمه چی بیش از حد واقعی بودروی لباش دست کشید احساس کرد هنوز داغهعجب خواب محشری بوداز تخت پایین اومد به لباساش نگاه کردتاپ قرمز با شلوار مشکی تنش بودخندش گرفتخیلی خواب خوبی بود کاش پرهام بیدارش نکرده بودبه ساعت نگاه کردنه ونیم بودافتاب پاییزی تا لب پنجره اتاق اومده بود





کنار امین نشسته بود و از سیب بشقاب امین میخوردبه میلاد نگاه کرد اونطرف تر نشسته بوددوباره یاد خواب صبح افتادلبشو گاز گرفتهمه چی واقعی بنظر میومداصلا خود میلاد بودبه موهای کوتای میلاد نگاه کرد توی خوای وقت موهاش بلند بودهمینهمه چیز مثل واقعیت بودسر میلاد که برگشت سمتش سرشو برگردوند سمت عمو فرشاد که کنار باباش نشسته بودعمو فرشاد نگاش کرد ولبخند زدلبخندشو جواب داد-پگاه تو فقط سایزت بزرگ شدههمون دختر بامزه ی شیطونینه اخلاقت عوض شده نه قیافتفرزاد کنارش نشست-اشتباه نکن داداش شیطون تر شده البته بماند که زشت ترم شده

از گوشه ی چشم لبخند مبلادو میدیدفرزاد لپشو کشید-تاحالا هیچ بچه ای به شیطونی پگاه ندیدم

امین دستشو پشت سرش انداخت و به خودش فشارش داد-اره همونهفقط نمیدونم امروز چرا ساکته؟!!

-خستمهدیشب خوب نخوابیدمزیر چشمی به میلاد نگاه کردحتی بوسیدنشم واقعی بودباور نداشت اون لبا رو توی خواب بوسیده

فرزاد دستشو انداخت دورش و به خودش فشارش داد-بسوزه پدر کنکور

romangram.com | @romangram_com