#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_52
-مامان زنگ زد گفت اوضاع خوبه بیا
-احتمالا منظور خاله پروین این بوده که موهای همو نمیکشننمیفهمم چرا انقد اصرار دارن این دوتا؟
میلاد یه کم پاشو دراز کرد و راحت تر نشست-شاید اوضاع خطریه
-ها؟ینی چی؟
خندید و ابرو های پر و مشکیشو بالا انداخت-شاید یه اتفاقی افتاده که نباید میفتاده!
چشماش گرد شد از پروییشچه بشری بودلب پایینشو گاز گرفت بلند شد که بره داخل که میلاد دستشو گرفت و کشید نزدیک بود بیفته تو بغلش ولی خودشو نگه داشت-بشین حالا یه کم پیشم
دلش میخواست چشم روی علاقه ش ببنده با ارنج محکم بکوبونه تو صورت خندونش با اون چشمای بسته شدش چه وضعش بود اخه-باشه خبچرا اینجوری میکنی؟
کنارش دوباره نشستدستش هنوز تو دستش بود-پگاه دقت کردم همش فرار میکنی از دستم
دستشو کشید ولی زورش نرسید بیرون بکشتش-دقت نکن شمامیلاد ول کن دستمویکی ببینه چی فکر میکنه؟
سرشو نزدیک برد-پگاه بزار بقیه هر فکری میخوان بکننمن که بدم نمیادتو هم نباید بدت بیادبعضی فکرا به نفع هردومونه
romangram.com | @romangram_com