#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_35
سلفونو کشید روی ظرف سالادبغض داشتحس خوبی که از سرشب داشت جاشو داده بود به حس ترس"واقعا میخواد بره پیش فرشاد"یادش بود وقتی کنکور نداده بود به جاش رفته بود سربازی بحث رفتنش بود ولی بعدش که رفت دانشگاه فکر کرد منصرف شدهاون موقعا زیاد حواسش به میلاد نبودخودشم دقیق یادش نبود کی دلش رفت واسه پسر بزرگه ی عمو فرهادبه سالن نگاه کردصورتشو نمیدید ولی پیراهن سورمه ایش پیدا بودچقدر سورمه ای بهش میومدهمیشه تیپشو دوست داشتخیلی کم پیش میومد تیشرت بپوشهولی وقتی میپوشید اون بازوها و هیکلش خیلی به چشم میومداز همه ی پسرای فامیل قدبلندتر بوداصلا از همشون گنده تر بود
-پگاه!مامان ببین پرهام خوابهدر اتاقو باز بزاربیدار شه میترسه
-باشهمینو این ظرف سالادو بزار تو یخچال
وارد اتاق بابابزرگش اینا شدپرهام راحت خوابیده بودشالشو برداشتموهاشو باز کرد و دوباره بستچراغو روشن گذاشت و برگشتتوی راهرو با میلاد چشم تو چشم شدخواست از کنارش رد بشه که مچ دستشو گرفتیه لحظه ترسیدچشماش گرد شدبه مچ دستش توی دست گنده میلاد نگاه کرد دوباره به چشمای میلاد نگاه کرد معلوم بود جلو خودشو گرفته که نخنده-یه چیزی یادت نرفته پگاه خانم؟
-ها؟چی؟
دستشو نزدیک صورتش برد سرشو عقب کشید دستای میلاد جلوتر اومد و پشت موهاشو کشید-شالت کو خانم؟
دست ازادشو کشید رو سرشنخیر نبود-ها!!یادم رفت دوباره بکنم سرم
خواست دستشو بکشه برگرده تو اتاق ولی میلاد دستشو ول نکردبه چشماش نگاه کردمیلاد نزدیکش شد به سمتش خم شدصورتشو جلوی صورتش نگه داشتیه لحظه ترسیدبا لحن خاصی کنار گوشش گفت:حواستو جمع کنوبا انگشتش ضربه ای به نوک بینیش زددستشو ول کرد و صاف وایساد-میخواسم جایی برمو به ته راهرو که دستشویی بود اشاره کرد-با اجازه
خودشو انداخت تو اتاق شالو سرش کرد و سریع قبل از اومدن میلاد رفت توی اشپزخونههنوز گونه هاش از این نزدیکی داغ بودکنار ظرفشویی ایستاد و به مامانشو مامان میلاد نگاه کرد که ظرف میشستند-خاله پروینبیاین کنار من میشورم بخدا
-نه قربونت برممیخوام با مامانت غیبت کنم تو برو بشین
romangram.com | @romangram_com