#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_34


-اره مرسی مشکی لطفا

لیوانو سمتش گرفتنوک انگشتای پگاه به دستش خوردصدای مامان بزرگش بلند شد-جای فرشاد بچم سبزه

همه تایید کردندعمو علی از اونطرف سفره گفت:چه خبر؟کارو بارش چطوره؟خیلی وقته باهاش حرف نزدیم

مامان بزرگش زودتر از همه جواب داد-خوبه خداروشکرامشب دوست داشت باشهسلام همه رو رسوند

-سلامت باشهراضیه از همه چی؟

-اره هی زنگ میزنهمیلادم هوایی میکنهاین بچه هم چند سال دوست داره برهخدا رو شکر درسش هنوز تموم نیس

-میلاد عمو میخوای بری؟قبلا بابات گفته بودفکر نمیکردم جدی باشه!

-اره عمویه چند سالی هست تو فکرشممیخواستم چند سال قبل برم عمو فرشاد گفت با مدرک بیای بهترهحالا فوقمو بگیرم جدی بهش فکر میکنمخودمم هنوز دو دلم

سرشو برگردوند سمت پگاهزل زده بود توی چشماشبه دستش نگاه کرد لیوان تو دستش خشک شده بوددوباره به چشماش نگاه کردشاید بنظرش میومد این نگرانی توی چشمای خوشکلشو



romangram.com | @romangram_com