#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_25
صدای مینو از اشپزخونه بلند شد-من کار دارمخودت پاشو بیا بخور
به امین چشمک زد-یو هاهاها
باباش زد تو کمر امین-داداش پاشویه لیوان اب خودت بخور یه لیوانم واسه من بیار
با صدای بلند خندیدامین بلند شد چشم غرنه ای سمتش رفت-پرودارم واست
همون لحظه صدای ایفن بلند شدضربان قلبش تند شدصدای مینو اومد-وای فاطی اومدنمن خوبم؟
صدای خنده مامانش و مامان بزرگش میومدولی خودش از استرس مشت دستاشو باز و بسته کرد
-امین اب نمیخوام داداشبرو در و باز کن
همه واسه استقبال رفتن توی حیاط بجز پرهام جلوی اینه تمام قد سالن ایستادلباس لیمویی نسبتا بلندی پوشیده بودبا شلوار سفید تنگشال سفیدشو مرتب کردنگاشو دوخت به لاک صدفی اشمینو گفته بود رنگ لباسش خیلی بهش میادبه چهره ی خودش تو اینه لبخند پر استرسی زد-پرهام بنظرت خوبم؟
پرهام با اون لحن بچگونه ش دلشو کمی اروم کرد-اره عالی هسیبیست بیست
romangram.com | @romangram_com