#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_20
يه نيش خندي تو آينه تحويل خودم دادم ...
خداي اعتماد به نفسم !
يهو صداي همهمه احوالپرسي توي حياط به گوشم خورد ...
واي خدا اومدن؟
آروم پرده اتاقم رو زدم كنار و از يه گوشه بيرون رو ديد زدم
مامانش يه زن حدودا 45 ساله با يه مانتوي مشكي و روسري مشكي و پدرش هم با يه كت و شلوار اتو كشيده و مشكي آقاي داماد هم يه شلوار جين آبي كم حال و يه بلوز چسب سفيد كه توش نقش و نگار داشت با اون عضلاتش كه آدم رو ياد بتمن مينداخت ...
از اين تيپا حالم بد ميشه.. حيفه نام سوسول كه بهت دادم ...
اومدن داخل و با هزار و يك تعارف نشستن و بالاخره يه خورده سكوت حكم فرما شد نه اينكه حرف نزنن ديگه با هم حرف نمي زدن و واسه همين ديگه صداشون رو نمي شنيدم
حدود يه ربع گذشت كه مامانم در اتاقم رو زد و بعد هم بلافاصله بازش كرد ...
خوب مادرم بزار يه بله اي بگم ...اين خلوت منه هان...ولي اين كار هميشگيش بود !
- آني بيا بيرون منتظرن
- الان؟!
romangram.com | @romangram_com