#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_14

حق داره با اين بچه بازي تو ، بايدم با يه مشت ادبت كنه مثه بچه ها لج كردي رفتي مثلا قهر...؟!

اونم توي جايي كه اگر الانم بلائي سرت نيومده از خواست خداي بالاي سرم بود ...

جيكم در نيومد مي دونستم اوضاع قمر در عقربه حرفي هم نداشتم كه بگم ...


بگم چي؟!... رفتم پشيمون شدم ...به غلط كردن افتادم بر گشتم ! ...به اندازه كافي ضايع بود بيشتر از اين خودم رو خورد مي كردم ...


رفتم تو ...دوباره رو تختم دراز به دراز افتادم و همون چند قطره اشكم هم خشك شد ...به خودم حق نميدادم اما اونها هم كم مقصر نبودن... بايد به منم حق انتخاب مي دادن ...


هنوز دهنم بوي شير مي داد سه گزينه گذاشتن جلوم كه يا اين يا اون يا سومي رو انتخاب كن و خداحافظ بدو خونه شوهر . ..

من از هر چي مرده بدم مياد... نمي خوام ازدواج كنم مگه زوره ؟!...هنوز 14 سالمه ...مي خوام نوجووني كنم حرف زور مي زنن منم بايد بگم چشم ...؟!



همينطور توي ذهنم با خودم حرف مي زدم و سيلي پدرم رو هضم مي كردم كه دوباره خوابم برد ...


دو روزي گذشت... اين دو روز در خفقان قهر بابا و مامان طي شد ... يه روز كه توي اتاقم داشتم تو نت سرك مي كشيدم و با خانم فرامرزي چت مي كردم كه الهي قربونش برم به شدت تو اون يه هفته نگران اوضاع و احوالم شده بود . بگذريم...

romangram.com | @romangram_com