#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_124

هر سه هق هق مي زديم ... آريا همونطور دراز به دراز سرش رو گذاشته بود روي زمين و زار مي زد ...
بيتا رو به پنجره گريه مي كرد و با آستينش اشكاش رو پاك مي كرد ...

منم دم در به در تكيه داده بود و هق هق مي زدم ...

ترجيح دادم برم بيرون تا اين دو تا بهتر با هم حرف بزنن كه بيتا صداش دراومد

- آني نرو ... ما حرف خصوصي نداريم ...

پس صلاح نيست تنها باشيم ... اون موقع كه سالم بودم بهش گفتم علاقه اي بهش ندارم ...

الانم كه شدم زشتترين اردك دنيا بازم بهش مي گم علاقه اي بهش ندارم .. بره پي زندگيش ...


خودش رو جمع و جور كرد و صداش روصاف كرد

- آني مانتو آوردي ؟ مي خوام برم خونه نمي خوام ديگه اينجا باشم

من هنوز گريه مي كردم آريا حالا ضجه مي زد عين يه بچه 5 ساله كه انگار از مادرش جداش كردن ... كمكش كردم پا شد و بردمش بيرون

كاراي ترخيص بيتا رو صبح به كمك فرشاد انجام داده بوديم ...

به اصرار زياد برديمشون خونه ما ...

romangram.com | @romangram_com