#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_121


- مي كشمش ... اون بي شرف رو از هستي ساقط مي كنم ... همون بلائي رو سرش ميارم كه سر عشق من اورده ...

اونقدر با حرص و قاطع حرف مي زد كه ترسيد م...

تا حالا اينقدر جدي نديده بودمش ... داداش دلغك من تو جو عشق مثه يه مرد حرف مي زد اما دوز مرد بودنش زيادي رفته بود بالا ... !!!

نكنه خرشه كاري بكنه كه هممون بدبخت شيم ...

- خدا رو شكر الان تو زندانه ... حرص نزن ...

- مياد بيرون ... فوقش يه 5 يا 6 سالي اونجاست ديش رو ميده و د فرار ...

اوناهم كه دل رحمتر از اين حرفان كه اعدامي در كار باشه ... آني اگر اونو نكشم آريا نيستم ....

- آريا اينطوري نگو مي ترسم ... من فقط يه داداش دارم ... آروم باش

اشكام جاري شد ...

ولي بي توجه به من با سرعت زياد مي روند ومسير نگاش به جلو بود ... يه چند باري نزديك بود تصادف كنيم كه بخير گذشت ...

******************
در اتاق بيتا رو باز كرد حاج خانوم و مامان روي صندلي نشسته بودن با هم حرف مي زدن و بيتا نشسته بود روي تخت و به پنجره نگاه ميكرد ...

romangram.com | @romangram_com