#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_120


دم در خشكم زده بود ...

- آريا بس كن فراموشش كن... اون به اندازه خودش بدبختي داره بهش اضافه نكن... قصه عشق تو همينجا تموم ميشه ... اينو بفهم...

- مي فهمي چي ميگي ؟!...عشق چيزي نيست كه چالش كنم ... هنوز حسش توي سينمه ... آني قلبم داره مي سوزه ... خيالم راحت بود كه حالش خوبه ... حالا چطور آروم باشم ...

اشكاش جاري شد روي ته ريشش ... اين جمله چقدر آشنا بود ؟!

چه جالب همين جمله رو از استاد هم شنيده بودم ... ولي آريا استاد نبود... بايد ببرمش ...بايد ببينه ...بايد بفهمه كه راهش رو بايد جدا كنه ...

- پاشو بريم ... بريم پيش بيتا ..

بي مكث پاشد كت مشكي چسبش رو تنش كرد عطرش رو به گردن و مچ دستش ماليد وكمي به موهاش... دقيق توي آينه به خودش نگاه كرد و موهاش رو مرتب كرد ...

سوييج رو برداشت و دويد بيرون ... هنوز چشاش اشكي بود ....

پشت سرش رفتم تا كفشام رو پوشيدم صداي بوقش اومد...
عشق بوقه ...!!!

رفتم سوار شدم يه تيك آف زد و از در خونه زد بيرون ...

تمام مدت چشش به جاده بود و هر از چند گاهي با مشت مي كوبيد به فرمون ...

romangram.com | @romangram_com