#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_12

احساس خوشآيندي بود...!

بعد از اون همه ترس و فلاكت از جام تكون نخوردم كه صداي مادرم رو شنيدم

- د پاشو مردم دختر...!!!

مثه يه جن زده از تو بغلش پريدم ...بنده خدا پخش زمين شده بود و افتاده بودم روي شكمش ... !

قربونش برم نگام نمي كرد اما مشخص بود خوشحالي زير پوستش اومده ...پا شد و رفت تو ...

- اگر خيال نداري بري بيرون بيا تو ، در و هم پشت سرت ببند

چنان با قاطعيت و عصبانيت اين جملش و گفت كه دلم هري ريخت پايين... ولي گرماي صداش بهم فهموند چه كسي رو از دست داده بودم...


رفتم تو خونه و از ترس نگاه خشم آلود مامانم سريع رفتم تو اتاقم و در رو از پشت قفل كردم...

واي خدايا اتاقم ...اتاقم زياد بزرگ نبود ولي دنج و راحت بود يه تخت ، گوشه اتاقم بود كه كنارش پنجره رو به حياط بازمي شد ...

يه پرده قهوه اي كه توش از حرير سفيد كمي هم استفاده شده بود كه ست مي شد با كاغذ ديواي اتاقم و روتختيم...
يه ميز تحرير كوچيك كه لپتاپم روش بود و گلدون گل ياس كه پژمرده شده بودن ...



romangram.com | @romangram_com