#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_11


جوابش و ندادم

ماشين و راه انداخت و به سرعت رفت به سمت مسيري كه گفتم ...در بين راه نه من حرف زدم نه اون ...
نمي دونم مثله يه برادر بهش اعتماد پيدا كرده بودم دوست نداشتم ازماشينش پياده شم ، به كنار خونمون كه رسيديم يه برگه داد بهم ...

- پياده شو برو تو و ازاين خونه هر زمان خواستي بياي بيرون اين نامه رو بخون ...
بيرون از اين خونه هيچي انتظارت و نمي كشه جز بدبختي ...

من هر روز توي اون اتوبان يه دوري مي زنم دوباره اونجا پيدات نشه ...

يه كارت در آورد از جيبش و دستش و آورد عقب ...بدون اينكه نگام كنه بهم داد... قالي فروشي ميهن و ... شماره همراش توش بود ...پياده شدم پاش رو گذاشت روي گاز و بدون هيچ معطلي رفت ...

نفهميدم ده دقيقه... نيم ساعت يا شايد يك ساعت ...جلوي درخونه به در تكيه داده بودم و هنوز گيج اتفاقات امروز بودم

دوست نداشتم برگردم تو اما از فكر اينكه امروز اگر به پست علي آقا نمي خوردم چه بلائي سرم مي اومد جرات نداشتم برگردم به اون فلاكت...

اما غرورم چي مي شد ؟حرفائي كه زدم و رفتم ، پلائي كه پشت سرم خراب شد و ...

يهو در باز شد و من كه بهش تكيه داده بودم به شدت پرت شدم عقب...!

با خودم گفتم الانه كه سرم به يه جايي بخوره و جيغم بره هوا كه يهو خودم و تو يه جاي گرم احساس كردم...


romangram.com | @romangram_com