#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_10
مادرش پا به پاش آب مي شد زيبا ، مادرش از دست همون بچه دغ شد...زن زيبا و دوست داشتني من ذره ذره آب شد . سخته ببيني پاره تنت ذره ذره داره ازت دور ميشه و ميفته تو منجلاب بد بختي...
صداش مثله اين شيراي زخمي مي لرزيد... ياد كار خودم افتادم سكوت كردم دوست داشتم بقيش و بگه انگار داشتم قصه مي شنيدم كنجكاو بودم در اين مورد بيشتر بشنوم
- زنم مرد عشقم مرد همدمم مرد ...چند ماه بعد يه شب از ساعت 2 نيمه شب گذشته بود و رعنا برنگشته بود خونه توي حياط با ترس و استرس قدم مي زدم كه صداي زنگ گوشيم قلبم رو مورد شوك قرار داد مي ترسيدم پشت خط ...
خبر دادن دختركم و توي يه انبار پشت ريل راه آهن نزديك همون اتوبان پيداش كردن و يه نامه تو دستش بوده...
ميشه گفت يه خورده عاقل شدم يا بهتر بگم با حرفاي علي آقا ترسيدم اونقدر وحشت افتاد به جونم كه به شدت هواي خونه رو كردم ...
دلم واسه مامانم تنگ شد از اولشم اين كار بچگانه و اشتباه بود ...
- من و برسونييد خيابان پرستار- پلاك 8
برگشت و دوباره نگاه كرد اينبار با نگاهي پر از تعجب
- آدرس خونمه كه يه هفته است ازش اومدم بيرون
نمي خواستم برگردم حاضر بودم برم توي دهن كثافت ... لجن ... منجلاب ...بي آبروئي ...گناه... اما بر نگردم تو خونه اي كه مي خوان بدبختم كنن ...
خير سرم خودكشي نكردم كه شجاعتم و ثابت كنم...قوي بودنم و ...حالا مجبورم برگردم...بريد لطفا
- چرا مي خوان بدبختت كنن ؟!
romangram.com | @romangram_com