#هر_دو_باختیم__پارت_90


" مثلا براش جای خواب جور کنم؟!

" ولی خب بالاخره چی؟ یعنی باباش انقدر بی دست و پاس که نتونه پسرشو برگردونه؟!!

تکیم رو از دیوار برداشتم و گفتم: خب بالاخره چی؟

بالاخره که بابات گیرت میاره... واقعا فکر میکنی برای اون کاری داره تو رو گیرت بندازه؟

رفت روی یکی از صندلی ها نشست و گفت: برای اون کاری نداره.. منم تعجبم از همینه!

فکر کنم می خواد خود مهناز منو به چنگ بیاره!

- شاید اصلا خودشم با این وصلت مشکل داره که بهت اصرار نمی کنه.

شونه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم.. ولی دیگه خسته شدم از بس باهاش جنگیدم.

سکوت بینمون برقرار شد. هر دو به فکر فرو رفتیم.

فکری به سرم رسید. یه دفعه ای و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: رادین برگرد!

متعجب گفت: چی؟ چی کار کنم؟

- برگرد خونه.


romangram.com | @romangram_com