#هر_دو_باختیم__پارت_91
- تو حالت خوبه؟ خب اگه برگردم که مجبورم با مهناز ازدواج کنم!
- تو برگرد و بگو حاضری این کارو بکنی ولی در اصل به اون بی توجه باش.. می دونی چی می گم؟
- ترنم حتی یه صیغۀ ساده هم ممکنه منو پا گیر کنه..من نمی خوام به هیچ وجه با کسی سر سفره عقد بشینم که ازش متنفرم.
از این حرفش ناخواسته خندم گرفت. اخه این حرفو معمولا دخترا می زنن. گرچه خندم خیلی شدید نبود ولی در این حد بود که اون متوجه بشه.
با حرص گفت: می شه بپرسم به چی می خندی؟
وقتی دیدم داره حرصی می شه لبخندمو جمع کردم و گفتم: اخه این جمله رو معمولا دخترا می گن.
لبخند کمرنگی روی لبش اومد.
رادین- من به هیچ وجه بر نمی گردم اون جا.. می خوام کارامو جور کنم برم اون ور.
- جدا می خوای بری اون ور؟
- حالا یادت نره ها... اگه مهناز اومد اینجا حتما بهش بگو.
- ای بابا حالا یه اشتباهی کردما!
ابروهاش رفت بالا: یه اشتباه؟ مثل این که تا تو سر این اشتباهت تاوان ندی نمی فهمی چی کار کردی!
سریع گفتم: نه نه.. به خدا منظورم این نبود که اشتباهم کوچیک بوده... منظورم این بود که دیگه از این اتفاقا نمی افته.
romangram.com | @romangram_com