#هر_دو_باختیم__پارت_88
هر چی معصومیت تو وجودم بود توی چشمام جمع کردم. اخه انقدر قدرت نداشتم که با زبون خرش کنم. اونم توی چشمام خیره بود.کمی بعد سرشو برگردوند. انگشتم از روی لبش کنار رفت. به نظر میومد کار جواب داده. اروم شده بود ولی هنوز تو بغلش بودم. شاید مردد بود... کاری که می خواد رو انجام بده یا نه؟
حالا که روش تأثیر گذاشته بودم باید همین طور ادامه می دادم.
با صدای مظلومی اسمشو صدا زدم. تمام احساسمو ریختم تو صدام. سرشو به سمتم برگردوند. چشماش با چند دقیقه پیش فرق کرده بود. احساس می کردم کمی غمگین شده بود!!
با همون چشمای غمگینش به چشمام خیره شد. چون خیلی نزدیکم ایستاده بود نفساش تو صورتم پخش می شد. دیگه تحمل این وضعیتو نداشتم.
تو چشماش خیره شدم و گفتم: می شه خواهش کنم بری عقب.
با این که فکر می کردم مخالفت کنه یا بی تفاوت به حرفم بمونه سریع خودشو عقب کشید. نفس حبس شدم با خیال راحت خارج شد.
" حالا وقته عذرخواهیه... من اشتباه کردم پس باید عذرخواهی کنم!
" ولی اخه من که ادمی نیستم بخوام از کسی عذر خواهی کنم پس چرا باید از اون عذر بخوام؟؟
" اوضاع الان کاملا فرق می کنه.. اشتباهم خیلی بزرگ بوده.
همین طور که سرم پایین بود و با انگشتام بازی می کردم گفتم: امممم... رادین من... من نمی خواستم... یعنی فکر نمی کردم...
رادین- فکر نمی کردی این طوری بشه نه؟
سرمو به تأیید حرفش تکون دادم و گفتم: خب اخه هر دختری برای خودش یه سری محدودیت ها داره.. من فکر نمی کردم اون همچین چیزی تو سرش باشه!!
romangram.com | @romangram_com