#هر_دو_باختیم__پارت_87

تابش با یه پوزخند گفت: حق داری گریه کنی.. منم دیشب اگه مرد نبودم گریه می کردم.

بهم چسبید. باید تمام تلاشمو می کردم.. شاید به غیر از یه بوسه اتفاقی نمی افتاد ولی همونم کم نبود.. نباید بذارم همچین اتفاقی بیافته.. شاید تلاشم نتیجه بده و بی خیال بشه!

با عجز و التماس گفتم: رادین خواهش می کنم.. تو مثل اون نیستی پس این کارو نمی کنی!

دستشو برد پشت کمرم و منو در خودش کشید. شالم رو عقب زد و از سرم برداشت. لبشو چسبوند به گوشم و گفت: دیروز که داشتی با خوشحالی ادرسو برای مهناز می نوشتی باید به این فکر می کردی که من می تونم مثل اون باشم یا نه!

سرشو اورد پایین و چندتا بوسه روی گردنم زد. کمی سرمو تکون دادم تا سرشو عقب کشید.

- باشه رادین من قبول دارم.. کارم اشتباه بوده.. معذرت می خوام.

چونمو محکم گرفت و صورتمو به سمت خودش برگردوند.

- معذرت خواهی می کنی؟ نه خانم خانما این دیگه مثل اون دفعه نیست که با یه معذرت خواهی راضی بشم.

اگه همون دفعه این کارو باهات کرده بودم می فهمیدی نباید با من بازی کنی.

" اخه احمق اگه اون دفعه این کارو کرده بودی که اصلا تو این شرکت نبودی که بخواد این اتفاقا بیافته.

تا حالا چندین بار از افراد مختلف شنیده بودم چشمام نفوذ خاصی داره. تنها راهش همین بود. چند ثانیه چشمامو بستم تا کمی اروم بشم. نزدیک شدن نفسشو به صورتم احساس می کردم. بعد هم داغی لبهاش روی گونم. از این کارش کمی صورتم جمع شد ولی حرکتی نکردم که تحریک بشه.

چشمامو که باز کردم دیدم داره با چشمای خمارش به لبهام نگاه می کنه. جایی برای عقب کشیدن سرم نداشتم. اگرم هولش می دادم قطعا از جاش نمی خورد.

فقط یه کم دیگه مونده بود به لبم برسه که انگشتمو گذاشتم روی لبش. چشمای خمارش باز شد و رنگ تعجب به خودش گرفت.

romangram.com | @romangram_com