#هر_دو_باختیم__پارت_86
حرفشو نمیه کاره گذاشت و مشتی به بغل سر من به در کوبید. از ضربه ای که به درد خورد ترسیدم و پریدم.
سرشو برد دم گوشم و با صدای اروم ولی پر از خشم کنار گوشم زمزمه کرد: هیچ می دونی تو با این لج و لج بازی بچگانت با من و دوستم چی کار کردی؟
خب حالا خودت بگو.. چطور مجازاتت کنم؟؟
بهتر نیست کاری رو باهات بکنم که اون با من کرد؟
سرشو اورد عقب. لبخند ترسناکی روی لباش بود. با وحشت بهش نگاه کردم.. با اینکه هوا چندان سرد نبود می لرزیدم... قطعا از ترس بود... ولی من که انقدر ترسو نبودم.. یعنی بیدی نبودم که با این بادا بلرزم.. پس چی شد اون همه غرورم؟؟ ای خدا چرا حالا که باید خونسرد باشم خونسرد نیستم؟!
بازم صداش زمزمه وار تو گوشم پیچید: شاید اگه بدونی چه حسی داره دیگه از لقمه ها برای کسی نگیری.
- اقای تابش...
پرید وسط حرفم و با فریاد گفت: به من نگو تابش... از این فامیلی متنفرم.
با صدایی که حالا از زور ترس می لرزید گفتم: باشه... هر چی تو بگی.. رادین لطفا..
بازم پرید وسط حرفم با صدای بلند گفت: ترنم دیشب ده دقیقه تمام لبای کسی رو لبم بود که حالم ازش بهم می خوره.
صداشو اورد پایین تر: حالا نوبت توئه از اشی که خودت برای خودت پختی بخوری!
می دونستم منظورش چیه.. خوب می دونستم قراره باهام چی کار کنه. با این که همیشه از ضعیف بودن جلوی مردا بدم میاد ولی نتونستم خودمو کنترل کنم. اشکم در اومد.
romangram.com | @romangram_com