#هر_دو_باختیم__پارت_81

در همین لحظه بچه ها از اتاق اومدن بیرون... با تابش سلام علیکی کردن.

سلطانی- من فکر کردم اشتباه می شنوم!! این جا چه می کنی مهندس؟

تابش- با اقای خالقی اومدیم در مورد طرح اولیه ساحتمان صحبت کنیم... یعنی می خوام ببینم ایشون چی برای طراحی می خوان.

صادقی- الان؟!

تابش- اره.. ولی لازم نیست شما بمونید.

صادقی- خب به هر حال ما باید نقشه ها رو بکشیم.

تابش- می دونم. امشب فقط یه توضیح کلی داده می شه.. توضیح اصلی در یک جلسه دیگس.

بالاخره تابش موفق شد بچه ها رو بفرسته برن.

" مطمئنا یه نقشه ای تو سرش داره.. نباید بمونم.. وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرم قراره بیاد.

- اقای تابش!

- بله؟

- من.. من نمی تونم الان بمونم. باید برم جایی کار دارم.

یه تای ابروشو داد بالا و گفت: مث همون شب اول که من مهمونتون کرده بودم؟

romangram.com | @romangram_com