#هر_دو_باختیم__پارت_7

- من اومدم... سلام بابا... سلام مامان.

بابا لبخند: سلام بابا جون خسته نباشید.

- ممنونم بابا.

مادرم- اونا چیه تو دستت؟ تو که با نقشه به دست شدی!

نگاهی به دو نقشه ای که تو دستم بود انداختم و گفتم:برای یکی از مهندساییه که امروز اومده بود برای مصاحبه.

پدرم- راستی امروز چطور بود؟

- افتضاح... واقعا خسته کننده بود بابا.

پدرم- می دونستم امروز روز سختی رو خواهی داشت. مادرت گفت بیام کمکت ولی از اون جایی که قراره تو رئیس اون شرکت باشی باید همه چی رو خودت تجربه کنی.

- بابا من حرصم از این بود که هیچ کدوم از اونت چیزی نبودن که من می خواستم.

بابام خندید و گفت: دختر جون باید بگردی تا پیدا کنی... هیچ چیز خوبی خود به خود نمی افته تو بغل کسی.

حالا چرا نقشه ها رو نگه داشتی.. قرار بود فقط نمونه کاراشون رو ببینی؟

- این یارو نقشش از همه بهتر بود. فکر کنم جا گذاشت. منم از فرصت استفاده کردم و اوردمش که شما ببینیدش که اگه شما هم صلاح می دونستید استخدامش کنیم.

پدرم- پس خوب بود؟

romangram.com | @romangram_com