#هر_دو_باختیم__پارت_6


ابروهاش رفت بالا و گفت: خانم شما معنای شخصی رو متوجه می شید؟

احساس کردم داره به شعورم توهین می کنه با پررویی گفتم: فکر می کنم این حق رو داشته باشم در مورد کارمندم اطلاعات کافی کسب کنم تا اگر اون کارمند مشکل اخلاقی داشت اون رو استخدام نکنم.

لب پایینش رو گاز گرفت.. معلوم بود کفری شده از حرف.

- ببینید خانم محترم.. من اگه اومدم شرکت شما به این دلیل بود که اختلاف سطحیتون با شرکت قبلیم کمتره و کارهای سطح بالاتری رو قبول می کنید. درسته شرکت های از شما بالاتر هم بود ولی چون اونا با رئیس شرکت تابش رفت و امد داشتن نمی خواستم برم اونجا.

پوزخندی زدم و گفتم: اون وقت انتظار دارید سؤالی هم ازتون نکنم.. معلوم نیست تو شرکت تابش چی کار کردید که حتی دور و بر دوستان اون شرکت هم نمی گردید.

از بین دندون ها کلید شده گفت: مطمئن باشید کار بدی نکردم... شما گفتین حق دارین در مورد کارمنداتون بدونین ولی من هنوز کارمند شما نشدم. پس هر وقت شدم ازم بپرسید اون وقت شاید جواب دادم.

- ما اصلا به کارمندی...

یه دفعه چشمم به نقشۀ روی میز افتاد و بقیه حرفمو خوردم. شرکت ما به همچین مهندسی احتیاج داره. کم کم لبخند کجی روی لب یارو نشست. ظاهرا فهمید چی باعث شد بقیه حرفمو بخورم.

کیفش رو برداشت و گفت: من به این کار احتیاج دارم... جاهای دیگه هم می تونم برم ولی تا پس فردا صبر می کنم بعد دنبال کار می گردم. شب خوش خانم مهندس.

اینو گفت و بدون این که نقشه هاشو جمع کنه از در رفت بیرون. به محض این که در بسته شد بلند گفتم: برو به درک.

یه دفعه در باز شد: شنیدم چی گفتی خانم... شب بخیر.

دوباره در بسته شد. این دفه با صدای اروم تری یه دیوونه نثارش کردم. از حرصی که داشتم دستم رفت طرف نقشه ها که پارشون کنم ولی دلم نیامد ... اصلا چرا نقشه هاشو نبرد؟!!!


romangram.com | @romangram_com