#هر_دو_باختیم__پارت_52
تلفن رو گذاشت روی بلند گو. صدای خالقی فضا رو پر کرد: من می دونستم خانم بهروش نمی تونه پیشنهاد منو رد کنه.
همین یه جمله کافی بود که دود از کلم بلند بشه. خواستم به سمت تلفن برم که بهش بگم زنگ زدم بگم پروژتونو قبول نمی کنم که تابش با دستش بهم علامت داد سر جام بایستم. می دونستم تابش اگه بخواد می تونه به بهترین نحو ادما رو ضایع کنه برای همین منتظر موندم.
به الهامم اشاره کرد در نهایت خونسردی حرفشو ادامه بده.
الهام- اما من برای گفتن این موضوع تماس نگرفتم. خواستم خدمتون عرض اگه می خواین مهندسا بیان زمینتون رو ببینن فردا ساعت ده رانندتون رو بفرستین دم شرکت.
خالفی یه خندۀ بلند کرد: خانم شماها چی فکر کردین با خودتون؟
تابش چیزی روی برگه نوشت و داد به الهام.
الهام- ببینید اقای خالقی من فقط پیغام رو خدمت شما رسوندم... الانم مهندس این جا هستن و می خوان با شما صحبت کنن.
خالقی- به خانم مهندستون عرض کنید من وقت این مسخره بازیا رو ندارم... الانم حوصلۀ صحبت با ایشونو ندارم.
الهام- من کی گفت خانم مهندس بهروش با شما کار دارن؟؟
خالقی- پس کی کار داره؟
الهام- اقای مهندس تابش... ولی اشکال نداره الان بهشون می گم که حوصله ندارید صحبت کنید.
خالقی به وضوح هول کرد: نه نه... بدید گوشی رو بهشون.
romangram.com | @romangram_com